این سخن نقلست از سلطان دین
از امام متّقین ایمان دین
آن امامی کو حقیقت یاب بود
درمیان بحردین گرداب بود
اسم او خواهی که دانی زاولیاء
هست نام او علی موسی الرضا
آن امامی کو طریق دید حق
جمله اهل الله را داده سبق
آن امامی کو به غیر از حق ندید
عالمی از انوار او آمد پدید
گفت تو خواهی که ایمانت بود
انس و جن جمله به فرمانت بود
تو ز دین مصطفی جاهل مباش
در طریق مرتضی غافل مباش
در ره دین ذکر حق را کن نثار
تخم حبّ مرتضی در دل بکار
هست ذکر حق حصار و شرط آن
حبّ آل مصطفی باشد بدان
گفت پیغمبر حدیثی برملا
هست این معنی خود از پیش خدا
رو تو از عطّارپرس اسرار او
زآنکه دارد مظهر انوار او
من بتو اسرار گویم پایدار
گرتومنصوری سخن را پاسدار
ای ز انوارت جهان روشن شده
قرصِ خور، شمعی از آن روشن شده
چند گویم من بتو اسرار را
خود ز کل نشناختی انوار را
هست از نور خدا روشن دلم
حل شده از نور حیدر مشکلم
گشته روشن این ضمیر پاک من
شدزیارت گاه مردان خاک من
زانکه من عطّار ثانی آمدم
وز وجود خویش فانی آمدم
خود مرا مولد به نیشابور بود
لیک اصل من به کوه طور بود
طور چبود مظهر اسرار او
نور چبود واصل انوار او
نور طور خود در او دیدم عیان
گرتو میبینی بیا نزدیکمان
زانکه چون منصور واصل آمدیم
نی چو زرّاقان جاهل آمدیم
بیعت ما بیعتی باشد نخست
گشته این بیعت بدین ما درست
دین خود را می کنم من آشکار
گر برندم این زمان درپای دار
دین من دین امیرالمؤمنین
راه من راه امام المتّقین
ما بدین حیدری داریم رو
یک جهت باشیم ما در دین او
تو زدین لفظی بر آری بر زبان
خود نمی دانی معانی را عیان
رو ، ز قرآن مغز گیر و پوست مان
پوست را انداز پیش کرکسان
روغن این مغز جان اولیاست
این چنین معنی بیان اولیاست
رو ز قرآن صورت و معنی ببین
تا شود روشن ترا دنیا و دین
خود نمی دانی که قرآن نطق راست
ناطق او را نمی دانی کجاست
ناطق خود او امیرمؤمنان
در کلام الله نطق او بیان
او بود قرآن ناطق در یقین
زانکه او گفته است نطقم را ببین
ناطق من خود محمّد بود شاه
رو تو واقف شو ازاسرار اله
جمله اسرار خدا آموختم
جامه از انّا عطینا دوختم
گرهزاران سال باشی در طلب
ور هزاران جام گیری تا به لب
ور به هر روزی گزاری صد نماز
ور شوی با روزه در عمری دراز
.
.
.
.
ور هزاران سال تو شیخی کنی
ور شوی در ملک عرفان تو غنی
گرکتبهای سماوی بشنوی
ور تو عمری در ره عرفان شوی
راه،یک دان،نه دوباشد راه حق
این سخن را گوش کن از شاه حق
این جماعت جمله از خوردو کلان
راه بین باشند وجمله راه دان
راه این جمله یقین میدان یکیست
کورباشد آنکه را در این شکیست
بود اینها را مسلّم راه شرع
باخبر بودند جمله اصل و فرع
همچو ایشان باش در دین پایدار
تخم ایمان در زمین دل بکار
تخم ایمان را به عالم زرع دان
تا که گردد سیر ایمانت عیان
چونکه گردد سبز بازآرد ثمر
رو تو این بر را چو جان خود ِشمَر
بعد از آن جان را به جانان وصل کن
دست و رو از جمله دینها غسل کن
گرچه مردم دین بسی دارند لیک
تو نمی دانی که این دین نیست نیک
راه دانانی که بر حق رفته اند
راه حق را راست مطلق رفته اند
جمله یک دینند پیش شاه خود
چون بدانستند ایشان راه خود
ای تو گم کرده ز ایمان راه را
رو شناس آخر چو ایشان شاه را
جمله دانند این جماعت شاه را
گم نکردند از حقیقت راه را
هرکه در راه ولایت انور است
او به شهر دین احمد چون در است
هرکه در راه علی ره دان شده
در میان جان ما ایمان شده
هر که در راه علی از جان گذشت
تیر او از هفتمین ایمان گذشت
هرکه در راه علی دارد قدم
هست در دار بهشت او محترم
گرتو مردی سرّشاه از من شنو
مظهر حق را بدان با او گرو
هست عطّار این زمان خود حیدری
یافته ،در دین حیدر سروری
هست عطّار این زمان با شه درست
دامن او گیر ای طالب تو چست
زآنکه همچون او نداری رهبری
رهبر عطّار آمد سروری
سرور مردان عالم شاه ماست
در حقیقت دید او همراه ماست
من بدیدم دید او در خویشتن
زآن بنالم همچو بلبل درچمن
بلبل طبعم از او گویا شده
چشم دید من از او بینا شده
عالمی روشن شده از نور او
وآنکه هست انسان کامل پورِ او
هرکه راه او رود فرزند اوست
رشتۀ جانهای ما پیوند اوست
گمره است آنکس که غیر او بود
وز خدا دور است آنکو بشنود
بشنود هر کس بجان این راز ما
در جهان جان شود انباز ما
زوشنیدم نطق و نطقم او بداد
این همه اسرار در جانم گشاد
این چنین مظهر همه از غیب دان
بعد از این عطّار گشته غیب دان
درمیان جان من او بوده است
خود همو گفته همو بشنوده است
من چه گویم من چه دانم من که ام
در شنیدن در سخن گفتن که ام
هست او گویا چو نور اندرتنم
کز زبان او حکایت می کنم
این سخن ها را روایت می کنم
خلق عالم را هدایت می کنم
من از و گویم ازو دانم از او
می کنم دائم ز مظهر گفتگو
بعد از این گویم حقایق بیشمار
گرتو ره دانی بسویم گوشدار
من معانی با تو گویم بیشمار
شمّه ای را زآن معانی گوشدار
از امام متّقین ایمان دین
آن امامی کو حقیقت یاب بود
درمیان بحردین گرداب بود
اسم او خواهی که دانی زاولیاء
هست نام او علی موسی الرضا
آن امامی کو طریق دید حق
جمله اهل الله را داده سبق
آن امامی کو به غیر از حق ندید
عالمی از انوار او آمد پدید
گفت تو خواهی که ایمانت بود
انس و جن جمله به فرمانت بود
تو ز دین مصطفی جاهل مباش
در طریق مرتضی غافل مباش
در ره دین ذکر حق را کن نثار
تخم حبّ مرتضی در دل بکار
هست ذکر حق حصار و شرط آن
حبّ آل مصطفی باشد بدان
گفت پیغمبر حدیثی برملا
هست این معنی خود از پیش خدا
رو تو از عطّارپرس اسرار او
زآنکه دارد مظهر انوار او
من بتو اسرار گویم پایدار
گرتومنصوری سخن را پاسدار
ای ز انوارت جهان روشن شده
قرصِ خور، شمعی از آن روشن شده
چند گویم من بتو اسرار را
خود ز کل نشناختی انوار را
هست از نور خدا روشن دلم
حل شده از نور حیدر مشکلم
گشته روشن این ضمیر پاک من
شدزیارت گاه مردان خاک من
زانکه من عطّار ثانی آمدم
وز وجود خویش فانی آمدم
خود مرا مولد به نیشابور بود
لیک اصل من به کوه طور بود
طور چبود مظهر اسرار او
نور چبود واصل انوار او
نور طور خود در او دیدم عیان
گرتو میبینی بیا نزدیکمان
زانکه چون منصور واصل آمدیم
نی چو زرّاقان جاهل آمدیم
بیعت ما بیعتی باشد نخست
گشته این بیعت بدین ما درست
دین خود را می کنم من آشکار
گر برندم این زمان درپای دار
دین من دین امیرالمؤمنین
راه من راه امام المتّقین
ما بدین حیدری داریم رو
یک جهت باشیم ما در دین او
تو زدین لفظی بر آری بر زبان
خود نمی دانی معانی را عیان
رو ، ز قرآن مغز گیر و پوست مان
پوست را انداز پیش کرکسان
روغن این مغز جان اولیاست
این چنین معنی بیان اولیاست
رو ز قرآن صورت و معنی ببین
تا شود روشن ترا دنیا و دین
خود نمی دانی که قرآن نطق راست
ناطق او را نمی دانی کجاست
ناطق خود او امیرمؤمنان
در کلام الله نطق او بیان
او بود قرآن ناطق در یقین
زانکه او گفته است نطقم را ببین
ناطق من خود محمّد بود شاه
رو تو واقف شو ازاسرار اله
جمله اسرار خدا آموختم
جامه از انّا عطینا دوختم
گرهزاران سال باشی در طلب
ور هزاران جام گیری تا به لب
ور به هر روزی گزاری صد نماز
ور شوی با روزه در عمری دراز
.
.
.
.
ور هزاران سال تو شیخی کنی
ور شوی در ملک عرفان تو غنی
گرکتبهای سماوی بشنوی
ور تو عمری در ره عرفان شوی
راه،یک دان،نه دوباشد راه حق
این سخن را گوش کن از شاه حق
این جماعت جمله از خوردو کلان
راه بین باشند وجمله راه دان
راه این جمله یقین میدان یکیست
کورباشد آنکه را در این شکیست
بود اینها را مسلّم راه شرع
باخبر بودند جمله اصل و فرع
همچو ایشان باش در دین پایدار
تخم ایمان در زمین دل بکار
تخم ایمان را به عالم زرع دان
تا که گردد سیر ایمانت عیان
چونکه گردد سبز بازآرد ثمر
رو تو این بر را چو جان خود ِشمَر
بعد از آن جان را به جانان وصل کن
دست و رو از جمله دینها غسل کن
گرچه مردم دین بسی دارند لیک
تو نمی دانی که این دین نیست نیک
راه دانانی که بر حق رفته اند
راه حق را راست مطلق رفته اند
جمله یک دینند پیش شاه خود
چون بدانستند ایشان راه خود
ای تو گم کرده ز ایمان راه را
رو شناس آخر چو ایشان شاه را
جمله دانند این جماعت شاه را
گم نکردند از حقیقت راه را
هرکه در راه ولایت انور است
او به شهر دین احمد چون در است
هرکه در راه علی ره دان شده
در میان جان ما ایمان شده
هر که در راه علی از جان گذشت
تیر او از هفتمین ایمان گذشت
هرکه در راه علی دارد قدم
هست در دار بهشت او محترم
گرتو مردی سرّشاه از من شنو
مظهر حق را بدان با او گرو
هست عطّار این زمان خود حیدری
یافته ،در دین حیدر سروری
هست عطّار این زمان با شه درست
دامن او گیر ای طالب تو چست
زآنکه همچون او نداری رهبری
رهبر عطّار آمد سروری
سرور مردان عالم شاه ماست
در حقیقت دید او همراه ماست
من بدیدم دید او در خویشتن
زآن بنالم همچو بلبل درچمن
بلبل طبعم از او گویا شده
چشم دید من از او بینا شده
عالمی روشن شده از نور او
وآنکه هست انسان کامل پورِ او
هرکه راه او رود فرزند اوست
رشتۀ جانهای ما پیوند اوست
گمره است آنکس که غیر او بود
وز خدا دور است آنکو بشنود
بشنود هر کس بجان این راز ما
در جهان جان شود انباز ما
زوشنیدم نطق و نطقم او بداد
این همه اسرار در جانم گشاد
این چنین مظهر همه از غیب دان
بعد از این عطّار گشته غیب دان
درمیان جان من او بوده است
خود همو گفته همو بشنوده است
من چه گویم من چه دانم من که ام
در شنیدن در سخن گفتن که ام
هست او گویا چو نور اندرتنم
کز زبان او حکایت می کنم
این سخن ها را روایت می کنم
خلق عالم را هدایت می کنم
من از و گویم ازو دانم از او
می کنم دائم ز مظهر گفتگو
بعد از این گویم حقایق بیشمار
گرتو ره دانی بسویم گوشدار
من معانی با تو گویم بیشمار
شمّه ای را زآن معانی گوشدار